هر غروب خورشید روبه قبله دستانت سجده می کنم ......... جویبار ها مرثیه هجران را از سر می گیرند .....
زمین به احترامت سکوت میکند ودرختان را هر روز به شوق آمدنت قیامی دیگر است .....
ای منتظری که جهانی انتظارت را می کشد، بگو به کدام راه عبور نورا نیست تا با دیدگان آبشویی کنیم؟ کدام خاک را با ندبه صبحگاهی اطر افشانی کنیم؟ ..... .
تو در دل منی هر جا که هستم
تورا هر جا که هستی می پرستم
نمی دانم که بی تو چیستم من
اگر روزی نباشی نیستم من
بهارم را خزان کردی کجایی؟
غمم را بی کران کردی کجایی؟
میان این همه دیوان در شهر
مرا ورد زبان کردی کجایی؟
در میان کو چه های بی کسی
در فراسوی همه دلواپسی
مهدیا نام تو را دارم به لب