آن شب زیر مهتاب باران آسمان.یک ستاره برایت نشان کردم و گفتم:"زیباترین ستارهآسمانم مال تو"

یکدفعه آسمان ابری شد.باد که امد و ابرها را با خودش برد من ستاره ای را که برایت نشان کرده بودم گم کردم....

یادت هست به من نیشخند زدی و من چقدر ناراحت شدم......

و نیشخندت مرا به فکر واداشت و من  بعدها فهمیدم که آسمان واقعی در دل من و توست. نه بالای سرمان.

و حال اگه ستاره ای در دل آسمانیمان برای هم نشان کنیم.هیچ وقت گم نمی شود.