یک خواب تلخ
یه شب به خواب رفتم
توی خواب مکانی بود سفید که سردر آن نوشته شده بود.«وارد نشوید,این یک جنگ است!»
جلو تر که رفتم,مدادی هایی رو دیدم که در حال فرار کردند
و پست سر آنها کیبرد و موس و هارد و ... دنبالشون میدوند
در همین حال که مداد ها میدویدند پاکن ایستاد و به بقیه گفت برید!
بعد سریع در حال پاک کردن پل پشت سرش شد تا تکنولوژی نتونه بهشون برسه...
وقتی موس به اون منتطقه رسید,یه پل دیگه رو کپی و در اونجا پیست کرد و دوباره به دنبالشون رفت.
این بار مداد سیاه ایستاد
و سریع چیزی رو روی زمین نوشت تا وقتی اونا می رسند,لیز بخورند و بیفتند.اما وقتی کبیرد به اونجا رسید
با یه کلید همه نوشته ها رو پاک کرد و به راهش ادامه داد.
و در آخر هم مدادسرکن تند تند همه ی مداد ها رو تراشید و با اونا یک سد چوبی درست کرد.
اما وقتی مونیتور به اونجا رسید تمام پوست مداد ها رو توی سطل آشغالیش ریخت.
دیگه مداد ها و پاکن و مدادسرکن چاره ای نداشتند و پا به فرار کذاشتند.
جلو تر مین های با تکنولوژی بالایی کار گذاشته شده بود.
هارد اونها را حک کرد و به کار انداخت
وقتی مداد ها به اونجا رسیدند.........................بوم...............!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از خواب پریدم و مداد هایم رو در دستم گرفتم و به کامپیوتر توی اتاقم نگاه کردم...
پیش خودم گفتم یعنی ما با این کار هایی که میکنیم این اتفاق رخ می ده....
نمیدونم...........!
